جدول جو
جدول جو

معنی در و دوز - جستجوی لغت در جدول جو

در و دوز
(دَ / دِ / دُ رُ)
معنی ترکیبی آن دریدن و دوختن است و کسی را گویند که صاحب تجربه و دانا باشد که اگر احیاناً امر غلطی از او سر زند اصلاح آن را به دانستگی تواند. (لغت محلی شوشتر - نسخۀ خطی). درادوزا. دران و دوزان. درانه و دوزانه. رجوع به درادوزا شود، کسی را گویند که جنگ و صلح و نیکی و بدی را با هم کند. (لغت محلی شوشتر خطی) :
سال و نیم است که غمگین دل ورنجورتنی
با بلا بر ستدو داد و در و دوز پدر.
سوزنی.
، حیله. مکر. تزویر. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ای سوزنیک چون پسر خواجۀکلاج
با زرق و لباسات و فسون و در و دوزی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دک و پوز
تصویر دک و پوز
ظاهر شخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم و دود
تصویر دم و دود
دایر بودن بساط چای و قلیان و پخت و پز و لوازم مهمانی، دود و دم
فرهنگ فارسی عمید
(عَرْ رُ)
عر و تیز. شور و غوغای بی محل. (آنندراج) :
بر دماغ حسن چون با دختران ریش خورد
عشوه با آن عروگوز از خویش نفرت می کند.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
تا کی این کش وفش تقطیع و عروگوز مال
غافلی کآخر تو را صد مایه خجلت داده اند.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
نگشوده بغیر عروگوزی از وی
این کله دراز کرنایی بوده.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ را / دِرْ را وُ)
راتق و فاتق. که بدرد و بدوزد. بدر و بدوز. درنده و دوزنده. کسی که در جنگ و آشتی دستی داشته باشد. درادوزا. رجوع به درادوزا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رُدَ)
مرکّب از: در به معنی دره + و + دشت به معنی هامون، مخفف دره و دشت:
چو هردو سپاه اندر آمد ز جای
تو گفتی که دارد در و دشت پای.
فردوسی.
جهان چون بهشتی شد آراسته
در و دشت یکسر پر از خواسته.
فردوسی.
درودشت شد پر ز گرد سوار
پراکنده گشتند بر کوه و غار.
فردوسی.
نباید که ایمن شوی از کمین
سپه باشد اندر در و دشت کین.
فردوسی.
بدین کین ببندند یکسر کمر
در و دشت گردد پر از نیزه ور.
فردوسی.
با درودشت ساز خاقانی
خانه و خوان ناسزا منگر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
درم دزد. جعل. (ناظم الاطباء). و رجوع به درم دزد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دک و پوز
تصویر دک و پوز
سر وپوز دک و دهن: (دک و پوزش را ببین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عر و گوز
تصویر عر و گوز
پارسی است ار و گوز داد و فریاد بی جا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دک و پوز
تصویر دک و پوز
((دَ کُ پُ))
سر و پوز، دک و دهان
فرهنگ فارسی معین
تشر زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سخنان نادرست و دغل کارانه و شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی
دور و بر، پیرامون
فرهنگ گویش مازندرانی